دانلود مستند عمامه های انگلیسی
آسیبشناسی جریانهای افراطی و تاثیر آنها بر مکتب تشیع
بررسی اقدامات :
یاسر الحبیب ( شبکه فدک)
آیت الله سیدصادق شیرازی ( شبکه امام حسین)
محمد هدایتی ( شبکه سلام)
حسن اللهیاری (شبکه اهل بیت)
(توجه : این مستند در واقع ویرایش دوم کلیپ کمی در اعماق حقیقت می باشد)
…
…
دانلود :
دانلود با کیفیت متوسط و حجم ۱۶۰ مگابایت (پیشنهاد می شود)
دانلود با کیفیت پایین (از آپارات)
دانلود با کیفیت پایین (از یوتیوب)
قابل توجه مدیران سایت ها و وبلاگ ها : در هنگام کپی برداری لطفا لینک های دانلود را تغییر ندهید و بگذارید این مستند تنها از همین لینک ها دانلود شوند تا در شمارش تعداد دانلود ها مشکلی برای ما پیش نیاید . باتشکر
خاطره ای از حجت الاسلام پناهیان خاطره ای از حجت الاسلام پناهیان گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: من رفتنی ام! گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم . کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم. اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد. با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم. بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم. ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم. حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟ گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه. آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟ گفت: بیمار نیستم!! هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟ گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکن
منبع : http://tehran.hodat.ir/?siteid=514&pageid=43301&newsview=49742
یک خانواده مظلوم و غریب در همین حوالی و در بزرگترین کشور شیعی جهان با هزاران مشقت و زیر سنگینترین هجمهها، حسینیهای را بنا کردهاند تا غریو نام زیبای «حسین(ع)» در روستایشان طنینانداز شود.
خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: در همین نزدیکی در یکی از استانهای جنوبی روستایی قرار دارد که حدود 400 خانوار دارد و فقط یک خانواده آن شیعه هستند. آن هم چه شیعه با معرفتی که در این زمانه نظیرشان کم پیدا میشود! این خانواده با اینکه خودشان فقیر هستند یک حسینیه کوچک در کنار منزلشان ساختهاند. این حسینیه با شرایط خاصش میتواند گوشهای از مظلومیت اهلبیت(ع) را در مملکت شیعه به تصویر بکشد، با همکاری مسئول گروه جهادی مروجین مذهب با این خانواده مظلوم اما بلندهمت گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
*خودتان را معرفی کنید:
- «ف.م» هستم که سه خواهر و سه برادر دارم.
*برادرانتان پیش شما هستند؟
-دو تا از آنها در بندرعباس کارگر هستند، دیگری در خانه پدرزنش در نزدیکی ایرانشهر زندگی میکند و کار ندارد.
*در واقع شما اینجا تنها هستید؟
-همراه با پدر، مادرم و دو خواهر دیگرم اینجا زندگی میکنیم.
*روستای شما چند خانوار دارد؟
- حدود 400 خانوار است.
فاصله میان منزل تا حسینیه
*شما تنها خانواده شیعه این منطقه هستید؟
-بله! حتماً حکمتی داشته است که ما اینجا باشیم تا از اباعبدالله الحسین(ع) یاد کنیم.
* شما به اینجا مهاجرت کردید؟
-پدرم مال این روستا نیست، مادرم ساکن این روستا بوده، به همین دلیل پدرم در اینجا سکونت کرده است، همه ما در اینجا به دنیا آمدهایم.
*پدرتان از ابتدا سنی مذهب بوده است؟
-نه، ایشان از ابتدا شیعه بوده است.
*مادرتان چطور؟
-نه مادرم، چهار سالی میشود که شیعه شده است.
*اینکه شما تنها خانواده شیعه این روستا هستید، برای شما مشکلاتی نداشته است؟!
- چرا! در سالهای اولی که حسینیه را راهاندازی کردیم، به ما خیلی فشار میآوردند، حتی موقعی که روحانی برای مراسم عزاداری به حسینیه میآمد، برخی افراد روی پشتبام میرفتند و مسخره میکردند، اما ما در مجالس با مهربانی نه با جنگ و دعوا برای آنها توضیح میدادیم که این کار آنها اشتباه است.
نمای بیرونی حسینیه الزهرا(س)
*حسینیه را چگونه ساختید؟
-اول خانه و حسینیه یکی بود، برای ما هم سخت بود، اما تمام مراسم را توی حسینیه برگزار میکردیم، الان سه سالی می شود که حسینیه ساختهایم.
*در حسینیه چه مراسمهایی برگزار میکنید؟
- در ایامی که روحانی و مداح میآید -فاطمیه، محرم، صفر و ماه رمضان- مراسم میگیریم و خرج میدهیم، از خواندن زیارت عاشورا، دعای توسل گرفته تا دعای ندبه و خواندن دعای جوشن کبیر در ماه رمضان، اگر موقعی هم روحانی نداشته باشیم، نوار میگذاریم و با نوار مراسم را برگزار میکنیم، برخی مواقع هم خودمان روضه میخوانیم، البته بعضی از مردم خودشان به حسینیه میآیند، برخی دیگر هم خودمان میرویم و دعوتشان میکنیم.
* غذا هم میدهید؟
- بله من و خواهرم آشپزی میکنیم.
* مراسم را برای چه کسانی برگزار میکنید، با توجه به اینکه شما تنها خانواده شیعه این روستا هستید؟!
- بعضی از اهل سنت روستا هم در مراسم ما حضور پیدا میکنند، برای خانمهای روستا کلاس قرآن میگذاریم، البته چند نفری هم شیعه شدهاند و بعضی هم دوست دارند که شیعه شوند، اما پدر و مادرشان اجازه نمیدهند.
نمایی از روستا
*رفتار مردم روستا با شما چگونه است؟
-اکثر افراد این روستا بر ضد ما کار میکنند، مثلاً وقتی روحانی اینجا میآید، اعتراض میکنند. به ما میگویند برای چه اذان پخش میکنید، چرا تنها برای یک خانواده اذان پخش میکنید؟!
* با وجود این همه سختی چرا از این روستا نمیروید؟
-درست است که ما تنها خانواده شیعه این روستا هستیم، اما به خاطر برپا داشتن مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) هیچ وقت راضی نیستیم محل را ترک کنیم، اگر ما روستا را ترک کنیم، دیگر نامی از اهلبیت(ع) برده نمیشود.
*ممکن است که شما در این مسیر خیلی اذیت شوید؟!
-ما به خاطر زنده نگه داشتن اسم اباعبدالله(ع) این روستا را ترک نمیکنیم، هر چقدر هم به ما فشار بیاورند و اذیتمان کنند، هرگز بر نمیگردیم.(با تحکم خاص)
* با اینکه شما در مضیقه مالی قرار دارید، اما در مراسم خرجی میدهید!
- اگر کسی از افراد خانواده درآمدی داشته باشد و پولی به دستمان برسد و روز شهادت یکی از ائمه نزدیک باشد، آن پول را خرج نمیکنیم و در مراسم ائمه خرج میکنیم.
*فقط شیعهها در مراسم شما حضور پیدا میکنند؟
-نه سنیها هم میآیند، هنگامی که برای مراسم ناهار یا شام درست میکنیم، اهالی روستا میآیند و غذا میگیرند.
آشپزخانه
* این گونه که بر میآید، شما برای تأمین هزینههای زندگی در مضیقه هستید؟
-بله! مدتی است که پدرم دیگر کار نمیکند، البته خدا میرساند و اعتقاد داریم که اهل بیت(ع) ما را تنها نمیگذارند.
*شما دستنوشتههایی دارید، اینها را برای چه نوشتهاید؟
-راستش یکسری حرفها توی دلم بود و از خدا میخواستم کسی اینجا بیاید تا درد دلهایم را به او بگویم که ما چقدر در این روستا سختی میکشیم، برای همین هر چیزی که به نظرم میآمد یا در دلم بود را مینوشتم تا چیزی از قلم نیفتد.
*برای امام زمان(عج) هم نوشتهاید؟
-بله! بعد از نماز و خواندن دعای فرج در دفترم درد دلهایم را یادداشت میکنم، هنگامی که پیش خودم فکر میکنم و به یاد سختیهای مراسم عزاداری و گرمای بیش از حد اینجا میافتم، میبینم که این سختیها با سختیهایی که امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) کشیدند، قابل مقایسه نیست، درست است که این شرایط سخت است، اما این سختیها کجا و آن کجا!
*در همین روستا درس خواندید؟
- نه در روستای دیگری
* این روستا مدرسه هم دارد؟
-بله! تا مقطع راهنمایی دارد
* شما تا چه مقطعی درس خواندید؟
- دیپلم دارم.
*حوزه علمیه هم رفتید؟
-بله، هنگامی که دبیرستان بودم، صبحها به مدرسه و بعد از ظهرها حوزه علمیه میرفتم، از آنجایی که در آن مدرسه بیشتر اهل سنت بودند، خیلی ما را اذیت میکردند و از اینکه من حوزه میرفتم خیلی ناراحت بودند، برای همین جوری حوزه میرفتم که آنها متوجه نشوند.
منزلی که در ابتدا هم حسینیه بود و هم خانه
*با ماشین به مدرسه میرفتید؟
-نه یک ساعت و نیم با پای پیاده به مدرسه میرفتم و حوزه هم از مدرسه خیلی فاصله داشت، خیلی اذیت میشدم.
*مثل اینکه چند نفر از اهالی را شیعه کردید؟
-در حوزه که درس میخواندم، ماه رمضان که میشد میگفتند بروید احکام را بگویید، من هم میرفتم و به اهالی روستا میگفتم بیایید تا قرآن یادتان بدهم،خواندن قرآن در ماه رمضان ثواب دارد، در کنار قرآن از اهلبیت(ع) میگفتم و میگفتم که حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(ع) چگونه شخصیتی هستند.
وقتی اینجا میآمدند میگفتند رفتار شما خیلی خوب است،در حالی که مولویهای ما اخلاقشان تند است، من هم میگفتم این اخلاق و رفتار تأثیرش از اهلبیت(ع) است، چرا که آنها الگوی ما هستند، خلاصه کم کم با آنها صحبت می کردیم و میگفتند که میخواهیم شیعه شویم، البته بعضی از آنها که مریض بودند و شفای خود را از اهلبیت گرفتند، شیعه شدند و ما هم راهنمایی کردیم.
* فامیلهای شما هم شیعه هستند؟
- نه اکثرا سنی هستند.
*رفت و آمد دارید؟
- بعضی از فامیلهای مادرم به خاطر اینکه شیعه شدهایم با ما قهر کردهاند.
*همسر شما شیعه است؟
-بله! البته دو دختر عمو دارم، بعد از اینکه ازدواج کردند، با اجبار همسرشان سنی شدند، برای همین من با یک شیعه از یک استان دیگر ازدواج کردم، چرا که در فامیل خودمان خواستگار شیعه نداشتم، الان هم خواهر بزرگترم به خاطر همین مشکل 28 سال دارد، اما ازدواج نکرده است، البته خواستگارهای سنی دارد که حاضرند سه میلیون تومان هم به پدرمان بدهند، اما مادرم میگوید اگر دخترم شصت سالش هم شود، او را به سنی نمی دهم، خواهرم حاضر است با یک شیعه کور ازدواج کند اما با سنی ازدواج نکند.
* شرطی هم گذاشتید؟
-بله! با امام حسین(ع) عهد بستهایم که هر گاه شوهر کردیم، باید ماه رمضان، محرم و صفر اینجا باشیم تا در حسینیه مراسم عزاداری برگزار کنیم تا اسم اهل بیت(ع) همیشه اینجا باشد.
*یعنی به همسرتان این شرایط را گفتید؟
- بله وقتی خواستگاری آمدند، گفتم که من در این ایام باید اینجا باشم، زیرا با اباعبدالله(ع) عهد بستم که هر کجا باشم این ایام را اینجا باشیم.
* از امام حسین(ع) چه درخواستی کردید؟
- گفتم: یا اباعبدالله ما در یک روستایی هستیم که خیلی مظلومیم، البته هر چقدر مظلوم باشیم به پای مظلومیت شما نمیرسد. (گریه بسیار)
موانع ایجاد شده برای تردد این خانواده شیعی
* آب شما را بستند؟ در ماه رمضان آب نداشتید؟!
- بله لوله آب ما را بریدند و ما در ماه رمضان آب نداشتیم و مجبور بودیم برویم از یک چشمه آب بیاوریم، یک چاه آب زده بودیم، اما آنها رفتند و یک کم آن طرفتر چاه زدند و 3 تا پمپ گذاشتند که باعث شد چاه آب ما خشک شود، راههای اصلی به سمت خانه ما را با چوب بستند تا هنگامی که روحانی به حسینیه ما میآید نتواند به راحتی عبور کند.
*شما بیشتر از نبود روحانی ناراحت هستید تا نبود امکانات مانند آب و برق!
-روحانی وقتی اینجا میآید، به طبع آن مراسم عزاداری با شکوهتر است و ذکر اباعبدالله(ع) گفته میشود، ولی وقتی روحانی نیست، نمیتوانیم مراسم خوبی برگزار کنیم.
*به نظر شما اینجا شبیه کربلا نیست، آب و راه را به روی شما میبندند و هوا به شدت گرم است!
- (گریه)
* همیشه چادر میپوشید؟
- بله
* در گرما اذیت نمیشوید؟
- درست است که در گرما اذیت میشویم، اما باید این حجاب و عفاف باشد.
* در شهر، برخی بانوان با اینکه شیعه هستند اما حجاب درستی ندارند، شما چطور در این گرمای زیاد حجابتان این گونه است؟
- ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است/ ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است
از آنجایی که خانه ما روی بلندی قرار دارد، اگر لباس و چادرمان رنگی باشد، جلب توجه میکند و میگویند ببینید شیعهها چطوری هستند!
* از ابتدا این مکان را برای زندگی انتخاب کردید؟
-بله، اینجا برای پدربزرگ مادریم بود، پدرم اینجا را درست کرده، با الاغ وسیلهها را بالا آورد و ما هم بلوک را بالای سرمان میگذاشتیم و میآوردیم و به سختی این حسینیه را درست کردیم.
نمای درونی حسینیه الزهرا(س) روستا
*وضعیت حسینیه شما خیلی بهتر از خانه شماست؟!
ـ این دو اتاق از ابتدا بوده و خیلی قدیمی است، داخلش که بروید، سیمانهایش ریخته و دیوارش ترک خورده است.
*چرا حسینیه تفاوت زیادی با محل زندگی شما دارد؟
- برای اینکه مکان مجلسی که برای اباعبدالله الحسین(ع) گرفته میشود، باید خوب باشد، ما هرگز راضی نمیشویم که خودمان در جای بهتری باشیم، نه این کار را نمیتوانیم بکنیم، آنجا باید خیلی خوب باشد تا مردم به کوچکترین بهانهای دور نشوند.
*از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، متشکریم.
- از زحمات شما و حجتالاسلام رضایی برای سر زدن به حسینیه الزهرا(س) نهایت تشکر را دارم، امیدوارم که خداوند ما را از پیروان راستین امیرالمؤمنین(ع) و خانم فاطمه زهرا(س) قرار دهد.
نمای درونی منزل
به گزارش فارس، گروه جهادی «مروجین مذهب» ترویج مذهب در مناطق محروم را هدف اصلی خود قرار دادهاند و این خانواده و محرومین دیگر این شهرستان را مورد حمایت مادی و معنوی خود قرار میدهند، علاقهمندان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر از فعالیتهای این گروه و کمک به خانواده مذکور به نشانی www.seza.ir مراجعه کنند.
انتهای پیام/ک
گاهی اوقات برای انتخاب یک روش یا راه برای انجام آن ، یکی از بهترین گزینه ها این است که از تجربه کسانی که قبلا راه مورد نظر ما را رفته اند استفاده کنیم .
درباره حجاب میتوان از امروز جامعه غرب تجربه کسب کرد ؛ جامعه ای که از چندین دهه پیش بی حجابی را پیشه خود کردند .
اما به کجا رسیده اند ؟
به این سوال با چند تصویر پاسخ میدهیم :
نهایت بی حجابی در تصاویر بالا نشان داده شده است ؛ که زنان غربی در ویترین مغازه برای فروش و اجاره قرار داده شده اند.
حال این سوال مطرح است :
اگر زنان غربی بی حجابی را پیشه خود نمی کردند چنین اتفاقاتی برای آنان می افتاد ؟
منبع : tohfeyehushyari.LoxBlog.Com
محدّثین و مورّخین حکایت کرده اند:
در زمان حکومت عمر بن خطّاب، دو نفر زن بر سر کودک شیرخواره ای نزاع
واختلاف کردند؛ و هر یک مدّعی بود که کودک فرزند او است، بدون آن که دلیلی
بر ادّعای خود داشته باشند.
عمر در قضاوت این مسأله و بیان حکم فرو ماند، که آیا کودک را به کدام یک از آن دو زن بدهد.
به همین جهت از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خواست کرد تا چاره ای بیندیشد و برای رفع مشکل اقدامی نماید.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هر دو زن را دعوت به صبر و سکوت نمود؛ و
با موعظه از ایشان خواست تا حقیقت امر را بازگو نمایند، لیکن آن ها قانع
نشدند و هر کدام بر ادّعای خود پافشاری نموده و متقاضی دریافت کودک بودند.
حضرت با توجّه به اهمیت قصّه، دستور داد تا ارّه ای بیاورند، زن ها تا چشمشان به ارّه افتاد اظهار داشتند: یا علی! می خواهی چه کنی؟
امام علی علیه السلام فرمود: می خواهم کودک را با ارّه از وسط جدا نمایم و سهم هر یک را بدهم.
هنگامی که کودک را آوردند، یکی از آن دو زن ساکت و آرام ماند و دیگری گفت:
خدایا! به تو پناه می برم، یا علی! من از حقّ خود گذشتم و کودکم را به آن
زن بخشیدم.
در همین لحظه، حضرت امیر علیه السلام اظهارنمود: «اللّه اکبر!»؛ و خطاب به آن زن کرد و فرمود: این کودک برای تو و فرزند تو است.
و سپس افزود: چنانچه این بچّه مال آن دیگری می بود، می بایست دلش به حال کودک خود می سوخت و اظهار ناراحتی می کرد.
در این هنگام زنی که آرام و ساکت بود، به دروغ و بی محتوائی ادّعای خود اعتراف کرد؛ و گفت: که من حقّی در این کودک ندارم.
و در نهایت عمر از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت حلّ این مشکل مهمّ، تشکّر و قدردانی کرد. [1] .
پی نوشت ها:
[1] کتاب سلونی: ج 2، ص 253، فضائل قمّی: ص 95، إرشاد مفید:110، س 5.
نکته :
بعد از رحلت رسول خدا ، اسلام ما بین حضرت علی (علیه السلام) و خلیفه اول قرار گرفت . حضرت علی (علیه السلام) مانند مادر واقعی در داستان بالا ، از حق قطعی خود گذشت ، زیرا حضرت علی (علیه السلام) می خواست که اسلام پا برجا باشد ولو در دست کس دیگر باشد ؛ مانند مادر واقعی در داستان بالا که می خواست بچه زنده باشد هرچند که بچه او در دست شخص دیگر باشد .